♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
کسی که درباره ی پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال میکند دیگران انصاف و شعور دارند
احمق نیست، مناعت طبع دارد
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد،
احمق نیست، منظم و محترم است
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم،
احمق نیست. کریم و جوانمرد است
کسی که معایب و کاستی های دیگران به رویشان نمی آورد و بدی ها را نادیده می گیرد،
احمق نیست. شریف است
كسی كه در مقابل بی ادبی و بی شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت ميكند و مانند آنها توهين و بددهنی نميكند،
احمق نيست. مودب و باشخصيت است
انسان بودن هزينه سنگينی دارد
****►◄►◄****
اواخر فروردین بود
یه روز جمعه. تو اتاقم که پنجره اش به باغ وا میشد، رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم فکر میکردم
صدای جیک جیک گنجیشکا از خواب بیدارم کرده بود
هفت هشتا گنجیشک رو شاخه ها با هم دعواشون شده بود و جیک جیکشون هوا بود رو شاخه ها این ور و اون ور می پریدند و با هم دعوا می کردند
منم دراز کشیده بودم و بهشون نگاه میکردم
خونه ما یه خونه قدیمی آجری دو طبقه بود گوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ
یه باغ حدودا بیست هزار متر! یه گوشش خونه ما بود و سه گوشه ی دیگش خونه خونه ی عموم و دوتا عمه هام
وسط این باغ بزرگم، یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتر بود که پدر بزرگم توش زندگی می کرد
یه پدر بزرگ پیر و اخمو اما با یه قلب پاک و مهربون
یه پدر بزرگ پر جذبه که همه تو خونه ازش حساب میبردن و تا اسم آقا بزرگ می اومد
نفس همه تو سینه حبس میشد
****►◄►◄****
رمان گندم. م. مودب پور
^^^^^*^^^^^
خبر آمد فرات از خویش سر رفته
فرات از دست ماموران خود ، امسال در رفته
به پای موجها بر خواسته ، تا مشک خالیه قمر رفته
***
فرات از دور با امواج خود چون دسته ی سینه زنی ، با ذکر جان ارباب می آید
رقیه صبح چون بر خواست در گوشش صدای آب می آید
***
فرات انداخته نعلین خود را مثله حر امسال بر دوشش
به پا بوسه رقیه ، گوشواره های خودرا کنده از گوشش
فرات آمد گرفت از دست بابا و فشرد آرام اصغر را در آغوشش
***
فرات آمد مودب پیش ساقی حرم عباس ، زانو زد
تمام روضه ها بر عکس شد ، دریا به ساقیه حرم رو زد
خودم دیدم که در چشم فرات ، آهسته اشک شوق سو سو زد
***
تمام روضه ها بر عکس شد ، عباس روی مرکبش ننشست
برادر بچه هایت آب میخواهند به روی لبش ننشست
***
نیامد مشک بر دارد برای بچه ها دیگر
نزد اهل حرم را با همان الله اکبرها صدا دیگر
نماند از ساقیه بی دست رد دست و پا دیگر
***
فرات امسال اوج روضه اینجور از آخر به اول خواند
برادر آمده بالای نعش خود ، خدا تصویر را سمت عقب آهسته بر گرداند
***
برادر از سره نعش برادر غم زده پا شد
عمود از فرق سقای حرم بر خواست ، منها شد
به سرعت تیر بیرون آمد از مشک و به آغوش کمان برگشت
و تیر دومی بیرون زد از چشمان پر اشک و به آغوش کمان بر گشت
***
عمو دست چپش بر گشت در جایش
زمان سمت عقب می رفت و دست راست پیوست با سرعت به اعضایش
***
گرفت از آب ، اشکش را و هستش را
گرفت از آب مشکش را و دستش را
***
به سمت علقمه نه ؛ که عمو از آب بر میگشت
عمو از آب بر میگشت و همراه دل ارباب بر میگشت
به خیمه تاب بر میگشت
***
رسیده روضه حالا در حرم در ابتدای کار
ولی اینجاس از دیده فرات روضه خوانت انتهای کار
♦♦---------------♦♦